شعری برای کارگران جان باخته ی معادن ایران(روستای باب نیزو) از غلامرضا نصراللهی 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

 

نگاه  مبهوت چراغ  کلاه ایمنی 

آمیختن تاریکی ازلی  با نورهای شتابزده

زمختی نوازش دست های ذغالی  در رویاهای کودکان

بوی تند گاز متان

دست های مدفون در خاک و خون

انفجار بغض همسران شب بیدار

ریزش آوار خاطرات تلخ برآلبوم خانوادگی

گورستان متروک کارگران باب نیزو

نگاه  مبهوت  چراغ  کلاه ایمنی!

 

 


برچسب‌ها: شعر فارسیشعر اجتماعیکارگرانکارگران معدن
[ شنبه 20 مهر 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب